آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

بازی فکری و اختراع جدید

دیشب بابایی که اومد خونه این بازی فکری رو واست خرید. این وسیله مناسب سن 1 تا 2ساله. حلقه ها به تو رنگ ها وبزرگی وکوچیکی را آموزش میدن. فعلا تو بیشتر ازصدای دونه های  داخل دوتا از حلقه ها خوشت اومده.     این وسیله اولین اختراع شما واسه آب خوردنه. منم از فرصت استفاده کردم و با اون دارو هاتو می دم. استوانه مدرج مربوط به اسباب بازی های دکتری شماست.دادیش به من و گفتی آبا. یعنی آب بده واینجوری شد که من تونستم براحتی شربت آهنتو بهت بدم   ...
5 مرداد 1390

میوه هایی که سبب تقویت حافظه میشوند

پسر خوبم امروز از صبح با یه انرژی مضاعف از خواب بیدارشدم. دلیلش هم حتما بهتر شدن حال شما بوده. نمی دونم چرا صبح که صورت خوشگلتو دیدم حس کردم لپات گل انداختن. بابایی یم این حرفمو تایید کرد. شبا راحتتر و کاملتر می خوابی. ساعت حدودا ١٢ شب می ری واسه لالا. وصبح ساعت ٤ .٤ونیم همزمان با اذون صبح واسه شیر خوردن بیدار میشی و دوباره می خوابی تا ساعت ١١صبح. این خوابیدن طولانی مدت صبحگاهیت یکمی واسم جای تعجب داره.آخه فرشته کوچولوی من از اینجور عاداتا نداره.سحر خیز سحر خیز بودی همیشه. بازم خداروشکر. دیشب کلی خرید کردم. البته سبزیجات مختلف.راستش گلم همیشه فریزر منو آنا جون با کلی مخلفات پر می کنن. من خودم اصلا اهل اینجور مسایل نیستم. چه جور...
4 مرداد 1390

دارو و کلنجار مامان و شما

پسر گلم امروز صبح باید ساعت 7شربتتو می دادم. اونقدر ناز خوابیده بودی که دلم نمیومد بیدارت کنم. اما چاره نداشتم. باید سر ساعت شربتتو بدم .تحمل کنی تا آخر هفته بیشتر ادامه نداره.اینشالاه زودی خوب میشی. باهزار مکافات و جیغ و داد شربتی رو که یه مقدار زیادشم در حین کلنجاری که باهم رفتیم بیرون ریخت, خوردی و خواب ازسرت پرید. اولین باری بود که می خواستم منم کنارت لالا کنم. اما شما دیگه اجیر شده بودی. یکمی چرخیدی و tvرو خامو ش  روشن کردی .  خب خسته که شدی کم کم خوابت گرفت. نیم ساعته رفتی لالا. منم دیگه خوابم پریده بود. طبق معمول رفتم توی فکر ناهار امروز شما. جدیدا گوشت سیخ کشیده رو دوست...
3 مرداد 1390

یه حرف کوچیک

پسر گلم اومدم بگم یهوقت فکر نکنی مامان بی فکر و کوتاهی کرده در حقت. باور کن من سر ماه تورو بغل می کنم و پیاده میریم تا سرکوچه بعد از پل هوایی می ریم بالا و میبرمت مرکز بهداشت شوریده. چکاپ ماهانه ت سر جاشه. همه این اتفاقا و مسیله کم وزنیت پای بعضی دکترای بی توجه ایرانه. هر کدوم یه حرف میزنن. اون از دکتر فرحت که معروفشونه . هروقت پیشش بردمت وزنت کرد گفت خوبه . مشکلی نیست. می گفتم از نمودار کارت رشدش کمتره. می گفت این نمودار رارو ول کن. بردمت دکتر خونوادگی بابا که فوق تخصص کودکانه. می گفت خانوم اگه یه بچه سالم توی ایرانه همین پسره. یه روز یادمه داشتم برنامه پزشکی تلویزونو می دیدم راجع به تغذیه کودکان بود. هر مامانی که زنگ م یزد ووزن...
2 مرداد 1390

سخت نگیر تا دنیا بهت سخت نگیره

پسرکم متوجه شدم که واقعا چقدر این حرف درسته که می گن : سخت نگیر که سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر. چرا؟ واسه اینکه نمونه واضحش که همیشه آناجون( مامانم) وقتی حساسیت زیادی روی شما خرج می کنم می گن دایی جونمه. دایی جونم 2تا پسر دارن 1 دختر. که پسر بزرگشون و دخترشون همسنیم باهم. یادمه همیشه مواظب بودن دست به چیزی نزنن. اینو نخورن که که مریض میشن اونو نخوره چون الان فلان چیز و خورده حالشون بد میشه. اینجا نرن اونجا نرن . با این بچه بازی نکنن. اما برعکس بقیه بچه ها , بچه های دایی جون به گفته همه خونواده دایم مریض بودن. خب نمونش خودم , اونقدر به فکر سلامت غذات و تمیزی وسایلی که می خوای بهشون دست بزنیم که اینجوری میشه و دیروز دکتر باید ...
2 مرداد 1390

آقای دکتر

می خوام یه رازی رو بهت بگم عزیزکم: صبح امروز هر چی غذا واست آوردم نخوردی. سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ رو که خیلی دوست داشتیم حتی چند تیکه شو خوردی و دیگه لب نزدی. یهویی به سرم زد. پاشم ببرمت دکتر. بدون اینکه به بابایی خبر بدم. زنگ زدم مطب دکتر پراگمی که آدرسشو از خاله جون گرفته بودم. اونقدر مشغولی می زد که داشتم دیگه پشیمون میشدم که یهویی آزاد شد. خانوم منشی گفت تا ساعت 12 می تونی بیای. گفتم اره. ساعت 11 بود سریع لباس پوشیدیمو یه ظرف سیب زمینیا رو برداشتمو یه شیشه هم آب یخ. زنگ زدم 1829 رفتیم جلوی در. رسیدیم مطب خوشبختانه مریضی نبود و رفتیم داخل. آقای دکتر وزنت کرد. 9کیلو 500 دکتر گفت نسبت به وزن تولدت که 3کیلو 800ب...
1 مرداد 1390

جاغرق مشهد

دیروز جمعه ظهر اصلاقصد بیرون رفتن نداشتیم , چون هوا گرم بود تصمیم داشتیم عصری بریم یه هوایی عوض کنیم. ساعت2 بود که هنوز ناهارنخورده بودیم خاله جون زنگ زدن که رفتن جاغرق .جای خوبی واسهنشتن پیدا کردن ماهم با پدر جون و آنا جون بریم اونجا. یهویی برنامه عوض شد. ناهارمون رو خوردیم و راه افتادیم. پسر گلم جاغرق یکی از مکانهای تفریحی ویکی از ییلاقات اطراف مشهده.که با دربند تهران برابری می کنه. هواعالی بود. جاییکه نشسته بودیم مربوط به شرکت مخابرات بود که واسه کارمنداشون در نظر گرفته بودن. مرکز رفاهی. شما عزیز دل تا تونستی توپ بازی و آب بازی کردی. صدف جونو اذیت کردی. جدیدا ببخشید گلم خیلی قلدر شدی. تا صدفی یه وسیله ای رو برمی داره . میپری س...
1 مرداد 1390